کوچولوی پنج ماهه ما
نیلای عزیزم :
الان که دارم مینویسم پنج ماه و نه روز داری....
مامان جون خیلی زود میگذره باورم نمیشه با وجود اینکه این روزها خیلی بیتابی میکنی خوب نمیخوابی ومدام در حال بهونه گیری هستی و منم خیلی غصه میخورم اما باز دلم نمیخواد این روزها زود تموم شه
اما مامانی خیلی هم شیطون و بامزه شدی وقتی میزارمت رو تخت یا رو زمین گردنتو میاری بالا و زورمیزنی که بلند شی یه وقتایی هم که به حالت نشسته میزارمت روی پام اول خودتو میکشی جلو کف پاتو میزاری زمین و شکمتو به دستم تکیه میدی و می ایستی این شکلی میشی کلیم ذوق میکنی
چند روز قبل از این که پنج ماهت تموم شه به توصیه سمانه جون کلمه مامانو با شما تمرین میکردم خیلی بامزه لباتو غنچه میکنی و فقط "م" رو تلفظ میکنی اما یک بار کامل گفتی "ماما" منم کلی ذوق کردم
از دارو خوردنتم که دیگه نگو هم اشک خودتو در میاری هم اشک منو اگه تو بغلم باشی سرت و میچسبونی به من و صورتتو مخفی میکنی لب و دهنتم سفت میبندی منم مجبورم به زور متوسل بشم دراز کش هم که هستی اونقدر دستو پا میزنی همشو میریزی اما جدیدا بابا جون میاد بالا سرت می ایسته کلی برات شکلک و ادا اصول در میاره تا شما گل از گلت میشکفه منم از فرصت استفاده میکنم و داروهاتو میریزم تو گلوت یکدفعه قیافت به خاطر مزه دارو دیدنی میشه اما زود یادت میره باز دوباره میخندی عزیز دلم عاااااااشقتیم