نیلانیلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نیلا،خانم کوچولوی مهر و ماه

شیطونکم...

دردونه مامان عکساتم مثل خودت ماااااااهن.   ببخشید یکم خسته ااام... عروسکم این عکس شما و بابا جون مربوط میشه به اولین سفر یکروزه شما به زادگاه بابا جون 93/1/6 چهارشنبه عشق مامان در باغ گلها سه شنبه 93/1/26 اینم یه عکس جالب از سفر یکروزه به قمصر کاشان جمعه 93/2/12 شب عید مبعث و سوغاتیهای مشهد شما فسقلیها خوش به حالتون بوداااا دوشنبه 93/3/5 بدون شرح ...
26 خرداد 1393

عزیزترینم...........

گل قشنگم خیلی دوست داااارم .... عزیز دلم شرمنده ام از اینکه مرتب به وبت سر نمیزنم و لحظه های قشنگت رو ....... نازنینم عااااااشقتم به سرعت داری بزرگ میشی و من خوشحال از بزرگ شدنت و در حسرت کودکانه هایی که باهم گذروندیم ... شاید باورت نشه اما اکثر اوقات که بیکار میشم و یاد روزهای قبل می افتم بعضی از لحظات رو با  کوچکترین جزئیات اونقدر تو ذهنم تداعی میکنم تا مبادا چیزی رو از یاد ببرم .... نفسم کاش عادت به نوشتن داشتم تا ثانیه ثانیه شو ماندگار میکردم شایدم.....؟ فرشته مهربونم این روزا خیلی دلتنگو بی حوصله ام  فقط و فقط وجود نازنین تو بهم آرامش میده گاهی وقتا فکر میکنم حیف میشد اگه نمیداشتمت چقدر خوب که هستـــ...
25 خرداد 1393

بابایــــــــــــــــــــــــــــــی.....

        بابایی مهربون نیلا اولین سالیه که یه خانم کوچولوی ناز و مهربون والبته شیطون پاگذاشته تو قلبت **********************روزتـــــــــــــــــــــــ مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــ*****************             ...
23 ارديبهشت 1393

مباررررررکه عزیزم

عزیز دلم دو شب پیش... وقتی بغل بابایی نشسته بودیو داشتی دستشو گاز میگرفتی بابا حس کرد که دندون عزیز دردونش جوونه زذه منم اومدم  و دیدم که بلـــــــه دو تا مروارید خوشگل ریشه زده با بابایی کلی ذوق کردیم شما هم  که از فرصت استفاده کرده بودی ... دستمو گاز میگرفتیو میخندیدی  گل قشنگم مبارکت بااااشه عزیزم  فرشته کوچولو یه مدته سینه خیز میری وقتی ازت فاصله میگیرم وتشویقت میکنم بیای پیشم کلی ذوق میکنی اما به جای اینکه به مامان نزدیک بشی دنده عقب میری و دورتر میشی بعدشم که میبینی تلاشت بی ثمر بوده کلی غر میزنی و.....  مامان فدات راه رفتنو خیلی دوست داری اوایل که من یا بابایی یکیمون کمکت میکرد یکیمونم تشویق که راه بری کلی...
5 ارديبهشت 1393

اولین بهاااار.... کوچولوی ما

  بهار رو با همه زیباییش به تو هدیه میکنم عزیزم  سال نو مباااااااااارک نازنینم...نیلا قشنگترین فصل برای مامان و بابا فصلیه که خدا وجود نازنین شما رو برای ما رقم زد ...         شیطنتت حسابی گل کرده....       ...
26 فروردين 1393

چهارشنبه به یاد ماندنی

درخت سیبی آمدنت را به مناجات نشسته است  انگار آمدنت نزدیک است  صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته میاید  تو آمدی  لمس بودنت مبارک.... چهارشنبه دهم آذر ٩٢ بود قرار بود برم بیمارستان ببینم که نیلا خانمم کی به دنیا میاد از صبح که بیدار شده بودم دل تو دلم نبود کلی استرس داشتم خودمو با کارهای خونه مشغول کردم و حسابی خونرو تمییز کردم احتمال میدادم که بستری بشم همه وسایل شما رو حاضر کرده بودم قرار بود ساعت ٣ بریم اما چون همسر محترم دیر اومد دیر شد نمیدونم چرا اما دچار ضعف شدید شده بودم کلی شکلات واب قند خوردم کمی بهتر شدم کم کم راه افتادیم سر راه رفتیم دنبال فتانه جون حرکت کردیم سمت بیمارستان خیلی استرس داشتم ولی سعی میکر...
19 اسفند 1392

کوچولوی پنج ماهه ما

نیلای عزیزم : الان که دارم مینویسم پنج ماه و نه روز داری.... مامان جون خیلی زود میگذره باورم نمیشه با وجود اینکه این روزها خیلی بیتابی میکنی خوب نمیخوابی ومدام در حال بهونه گیری هستی و منم خیلی غصه میخورم  اما باز دلم نمیخواد این روزها زود تموم شه  اما مامانی خیلی هم شیطون و بامزه شدی وقتی میزارمت رو تخت یا رو زمین گردنتو میاری بالا و زورمیزنی که بلند شی یه وقتایی هم که به حالت نشسته میزارمت روی پام اول خودتو میکشی جلو کف پاتو میزاری زمین و شکمتو به دستم تکیه میدی و می ایستی این شکلی میشی  کلیم ذوق میکنی چند روز قبل از این که پنج ماهت تموم شه به توصیه سمانه جون کلمه مامانو با شما تمرین میکردم خیلی بامزه لباتو غنچه میکنی...
19 اسفند 1392