نیلانیلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نیلا،خانم کوچولوی مهر و ماه

حال و هوای محرم ....شور حسین(ع)

خدای بزرگ و مهربونم به حق علی اصغر ،شش ماهه کربلا به همه مخصوصا کوچولوها سلامتی و عاقبت بخیری عطا کن و نیلا کوچولوی منم در پناه خودت حفظ کن ...آمین. نازنینم دومین محرمیه که در کنارمونی دوست داااارم   مامانی دنبال نینی افتاده بودی تا در یک فرصت مناسب پستونکشو بربایی طفلی مامان نینی فکر میکرد میخوای باهاش دوست شی منم که از نیت شوم شما آگاه بودم تونستم به موقع خودمو برسونمو دیگه...   ...
16 آبان 1393

عشق مامان بابا *******تولدت مبااااااارک*********

برای پری کوچولوی قصه های مامان،بابا عزیز دلمون نیلا.... نازنینم نیلا،خیلی دلم میخواست که تولدم به جای شهریور تو فصل پائیز و خصوصا مهر ماه باشه میدونی عزیزم از وقتی که خودمو شناختم حال و هوای پائیز رنگهای زیباش خصوصا بارونش و اون هوای ابریش برام یه حس قشنگ و زیبا رو تداعی میکرده و هنوز هم ادامه داره...خدای مهربونم این خواستمو یه جور دیگه اجابت کرد و شما دختر نازو که بخشی از وجود و هستیم شدی رو تو این فصل قشنگ و در این ماه دوست داشتنی بهم هدیه داد خدای مهربونم هزاران بار شکر گذارم.   *****نیلا، فرشته کوچولوی آسمونی،زاده زیباتریین ماااه ،دختر مهرررر،سالروز زمینی شدنت مبااااارک******* پری کوچولو روی ماهتو میبوسم دوست د...
10 آبان 1393

و ثانیه ها در گذرند.....

سلام نفس کوچولوی مامانی یازده ماهگیت مباااااارک عسل مامان یازده ماه از زمینی شدنت میگذره و چقدر زود ....و من دلتنگ روزهایی که به سرعت باد سپری شدن و البته خوشحال از اینکه نفس مامان روز به روز خانمتر میشه . مامانی از لحظه لحظه زندگیت حرف دارم اما چه کنم که نویسنده خوبی نیستم .   نازنینم این روزها خیلی شیطون شدیو شیطنتهات سر به اسمون میزاره اقا اصن یه وضعیتی درست میکنی که بیا و ببین مثلا سرم به کار خودم گرمه و صدایی از شما نمیاد وقتی میام سراغت میبینم یا از تخت و مبل رفتی بالا یا داری یه حال اساسی به کشوها میدی ،ساک لباسات یا سبد وسایلتو بهم میریزی گاهی وقتا هم میری لبه روروئکت وامیستی عروسکتو میندازی توش به بهانه اون...
10 شهريور 1393

بهترینم روزت مبارک....

فرشته کوچولوی نازنینم... تو نهایت محبت و لطف خدای مهربون در حق من و بابایی هستی خیلی دوست داریم نفسم روح زندگیمون در تو جاریست و لحظاتمون با تو ودر کنار هم سراسر عشق... زیباترین هدیه خدا *روزتــــــــــــــــــــ مباااااارکـــــــــــــــــــــــــــ*  عاشقتیم مامانی از لطف خدا که همیشه شکرگذار هستم تولد حضرت معصومه ، وروز پرنسس کوچولوی من با سالگرد تولد من همزمان شد  خیلی خوشحالم .این میون از بابای مهربونت هم ممنونم با وجود اینکه در این سه ماهی که گذشت به لطف بی دقتیم دو تا گوشی گم کردم ما را با یه هدیه قشنگ بسی شادمان نمود دیگه خودت حدس بزن بعدشم کیکو شمع بازیو این حرفا دیگه ... مامان فدات، شمعهارو که روشن کردی...
6 شهريور 1393

اولین ماه رمضان زندگیت مبارک گل همیشه بهارم

فرشته کوچولو به اولین ماه ضیافت الهی خوش اومدی ،چقدر خوشحالیم که در کنارمونی عزیزم شروع رمضان امسال با وجود شما شیرینه اما بابای مهربون شما کامش تلخ شد چرا که مادر بزرگ عزیزش از بینمون پر کشید و دل بابا و خانوادشو غصه دار کرد همسر عزیزم از طرف خودم و دختر کوچولو با این که مدتیه گذشته بازم به شما و مامان عزیزت تسلیت میگم ،روحش شاد.. ****************************************************************************** اما عزیزدلم یه اتفاق خوشایند افتاد و باعث شد تا شور زندگی به حال و هوای خانواده و مخصوصا مامانی مهربان شما برگرده اونم تولــــــــــــــــــــــــــــــــــد دختر عموی نازنین شما هلیا خانم بود این میون بیشتر از همه وجود نازنین شما...
20 مرداد 1393

دردونه نازنینم بالاخره موفق شدی

سلام نازنینم الان که دارم مینویسم 10 ماه و 5 روز داری و کنار من تو خواب نازی رؤیاهات طلائی عروسکم مامانی قبل از این که 9 ماهت تموم شه میخواستم وبت رو اپ کنم اما متأسفانه یه مدت طولانی دسترسی به نت نداشتم . خبر اینکه تلاشهای شما  نتیجه داد و تقریبا یه هفته ، ده روز مونده بود که نه ماهت تموم شه بالاخره موفق شدی چهار دستو پا رفتنو تجربه کنی .البته با پشتکار زیاااااد بله دیگه مامانی از اون روز تب شیطنتهای شما حسابی بالا گرفته و همچنان ادامــــــــــــــــــــه داره اینم بگم که از همون موقع چون سعی میکنی به کمک همه چیز بایستی مدام زمین میخوری خودتو لوس میکنیو ادامه ماجرا اروم که شدی دوباره روز از نو از اینور به اونور همه جا...
15 مرداد 1393

نیلا خانم و دریاااااا

دخمل نازم چهار شنبه آخرای شب یهو با بابایی تصمیم گرفتیم که صبح خیلی زود راهی شمال شیم .... منم که کلا تا صبح نخوابیدمو وسایل رفتنو آماده کردم ساعت 6 صبح راه افتادیم هوا عالی و فوق العاده خنک بود شما هم که حسابی سر خوش و خوشحال بودی خیلی خوش گذشت عزیزم وقتی رفتیم ساحل با دیدن دریا و موجهاش وصدای اب حسابی ذوق زده شده بودی و مدام موجها رو دنبال میکردی وقتی با اون پاهای ناز و خوشگلت شنهای ساحل و دریا رو لمس کردی خوشحالیت تمومی نداشت مدام جیغ میکشیدی و میخندیدی فدای خنده هات منو بابایی هم سر ذوق اومدیم یکم تو ساحل موندیمو شما بازی کردی اونقدر حواست به اطراف بود نشد یه عکس خوشگل ازت بگیریم ...
26 خرداد 1393