نیلانیلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

نیلا،خانم کوچولوی مهر و ماه

و ثانیه ها در گذرند.....

سلام نفس کوچولوی مامانی یازده ماهگیت مباااااارک عسل مامان یازده ماه از زمینی شدنت میگذره و چقدر زود ....و من دلتنگ روزهایی که به سرعت باد سپری شدن و البته خوشحال از اینکه نفس مامان روز به روز خانمتر میشه . مامانی از لحظه لحظه زندگیت حرف دارم اما چه کنم که نویسنده خوبی نیستم .   نازنینم این روزها خیلی شیطون شدیو شیطنتهات سر به اسمون میزاره اقا اصن یه وضعیتی درست میکنی که بیا و ببین مثلا سرم به کار خودم گرمه و صدایی از شما نمیاد وقتی میام سراغت میبینم یا از تخت و مبل رفتی بالا یا داری یه حال اساسی به کشوها میدی ،ساک لباسات یا سبد وسایلتو بهم میریزی گاهی وقتا هم میری لبه روروئکت وامیستی عروسکتو میندازی توش به بهانه اون...
10 شهريور 1393

بهترینم روزت مبارک....

فرشته کوچولوی نازنینم... تو نهایت محبت و لطف خدای مهربون در حق من و بابایی هستی خیلی دوست داریم نفسم روح زندگیمون در تو جاریست و لحظاتمون با تو ودر کنار هم سراسر عشق... زیباترین هدیه خدا *روزتــــــــــــــــــــ مباااااارکـــــــــــــــــــــــــــ*  عاشقتیم مامانی از لطف خدا که همیشه شکرگذار هستم تولد حضرت معصومه ، وروز پرنسس کوچولوی من با سالگرد تولد من همزمان شد  خیلی خوشحالم .این میون از بابای مهربونت هم ممنونم با وجود اینکه در این سه ماهی که گذشت به لطف بی دقتیم دو تا گوشی گم کردم ما را با یه هدیه قشنگ بسی شادمان نمود دیگه خودت حدس بزن بعدشم کیکو شمع بازیو این حرفا دیگه ... مامان فدات، شمعهارو که روشن کردی...
6 شهريور 1393

اولین ماه رمضان زندگیت مبارک گل همیشه بهارم

فرشته کوچولو به اولین ماه ضیافت الهی خوش اومدی ،چقدر خوشحالیم که در کنارمونی عزیزم شروع رمضان امسال با وجود شما شیرینه اما بابای مهربون شما کامش تلخ شد چرا که مادر بزرگ عزیزش از بینمون پر کشید و دل بابا و خانوادشو غصه دار کرد همسر عزیزم از طرف خودم و دختر کوچولو با این که مدتیه گذشته بازم به شما و مامان عزیزت تسلیت میگم ،روحش شاد.. ****************************************************************************** اما عزیزدلم یه اتفاق خوشایند افتاد و باعث شد تا شور زندگی به حال و هوای خانواده و مخصوصا مامانی مهربان شما برگرده اونم تولــــــــــــــــــــــــــــــــــد دختر عموی نازنین شما هلیا خانم بود این میون بیشتر از همه وجود نازنین شما...
20 مرداد 1393

دردونه نازنینم بالاخره موفق شدی

سلام نازنینم الان که دارم مینویسم 10 ماه و 5 روز داری و کنار من تو خواب نازی رؤیاهات طلائی عروسکم مامانی قبل از این که 9 ماهت تموم شه میخواستم وبت رو اپ کنم اما متأسفانه یه مدت طولانی دسترسی به نت نداشتم . خبر اینکه تلاشهای شما  نتیجه داد و تقریبا یه هفته ، ده روز مونده بود که نه ماهت تموم شه بالاخره موفق شدی چهار دستو پا رفتنو تجربه کنی .البته با پشتکار زیاااااد بله دیگه مامانی از اون روز تب شیطنتهای شما حسابی بالا گرفته و همچنان ادامــــــــــــــــــــه داره اینم بگم که از همون موقع چون سعی میکنی به کمک همه چیز بایستی مدام زمین میخوری خودتو لوس میکنیو ادامه ماجرا اروم که شدی دوباره روز از نو از اینور به اونور همه جا...
15 مرداد 1393

نیلا خانم و دریاااااا

دخمل نازم چهار شنبه آخرای شب یهو با بابایی تصمیم گرفتیم که صبح خیلی زود راهی شمال شیم .... منم که کلا تا صبح نخوابیدمو وسایل رفتنو آماده کردم ساعت 6 صبح راه افتادیم هوا عالی و فوق العاده خنک بود شما هم که حسابی سر خوش و خوشحال بودی خیلی خوش گذشت عزیزم وقتی رفتیم ساحل با دیدن دریا و موجهاش وصدای اب حسابی ذوق زده شده بودی و مدام موجها رو دنبال میکردی وقتی با اون پاهای ناز و خوشگلت شنهای ساحل و دریا رو لمس کردی خوشحالیت تمومی نداشت مدام جیغ میکشیدی و میخندیدی فدای خنده هات منو بابایی هم سر ذوق اومدیم یکم تو ساحل موندیمو شما بازی کردی اونقدر حواست به اطراف بود نشد یه عکس خوشگل ازت بگیریم ...
26 خرداد 1393

شیطونکم...

دردونه مامان عکساتم مثل خودت ماااااااهن.   ببخشید یکم خسته ااام... عروسکم این عکس شما و بابا جون مربوط میشه به اولین سفر یکروزه شما به زادگاه بابا جون 93/1/6 چهارشنبه عشق مامان در باغ گلها سه شنبه 93/1/26 اینم یه عکس جالب از سفر یکروزه به قمصر کاشان جمعه 93/2/12 شب عید مبعث و سوغاتیهای مشهد شما فسقلیها خوش به حالتون بوداااا دوشنبه 93/3/5 بدون شرح ...
26 خرداد 1393

عزیزترینم...........

گل قشنگم خیلی دوست داااارم .... عزیز دلم شرمنده ام از اینکه مرتب به وبت سر نمیزنم و لحظه های قشنگت رو ....... نازنینم عااااااشقتم به سرعت داری بزرگ میشی و من خوشحال از بزرگ شدنت و در حسرت کودکانه هایی که باهم گذروندیم ... شاید باورت نشه اما اکثر اوقات که بیکار میشم و یاد روزهای قبل می افتم بعضی از لحظات رو با  کوچکترین جزئیات اونقدر تو ذهنم تداعی میکنم تا مبادا چیزی رو از یاد ببرم .... نفسم کاش عادت به نوشتن داشتم تا ثانیه ثانیه شو ماندگار میکردم شایدم.....؟ فرشته مهربونم این روزا خیلی دلتنگو بی حوصله ام  فقط و فقط وجود نازنین تو بهم آرامش میده گاهی وقتا فکر میکنم حیف میشد اگه نمیداشتمت چقدر خوب که هستـــ...
25 خرداد 1393

بابایــــــــــــــــــــــــــــــی.....

        بابایی مهربون نیلا اولین سالیه که یه خانم کوچولوی ناز و مهربون والبته شیطون پاگذاشته تو قلبت **********************روزتـــــــــــــــــــــــ مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــ*****************             ...
23 ارديبهشت 1393

مباررررررکه عزیزم

عزیز دلم دو شب پیش... وقتی بغل بابایی نشسته بودیو داشتی دستشو گاز میگرفتی بابا حس کرد که دندون عزیز دردونش جوونه زذه منم اومدم  و دیدم که بلـــــــه دو تا مروارید خوشگل ریشه زده با بابایی کلی ذوق کردیم شما هم  که از فرصت استفاده کرده بودی ... دستمو گاز میگرفتیو میخندیدی  گل قشنگم مبارکت بااااشه عزیزم  فرشته کوچولو یه مدته سینه خیز میری وقتی ازت فاصله میگیرم وتشویقت میکنم بیای پیشم کلی ذوق میکنی اما به جای اینکه به مامان نزدیک بشی دنده عقب میری و دورتر میشی بعدشم که میبینی تلاشت بی ثمر بوده کلی غر میزنی و.....  مامان فدات راه رفتنو خیلی دوست داری اوایل که من یا بابایی یکیمون کمکت میکرد یکیمونم تشویق که راه بری کلی...
5 ارديبهشت 1393